روز سی و یک شهریور ۵۹ بود. خرمشهر را یکسره میکوبیدند. اولین باری بود که چنین صداهایی میشنیدیم. قبلا دوره امداد را در جهاد گذرانده بودم، من را به همراه سایر خواهران بسیج، به بیمارستان مصدق فرستادند. در بیمارستان غوغایی بود. همه کارکنان بیمارستان مشغول به کار بودند. میخواستم برای ...