بعد از انجام چند عمل بر روى سر، صورت و شكم ابراهيم، او را براى درمان كامل به بيمارستان مصطفى خمينى در تهران اعزام كردند. من هم بعد از چند وقت به خانه رفتم.
زبان مادر از خوشحالى بند آمده بود. همه اهل محل به ديدنم آمده بودند. به مادر ...
حسين و محمود رجبى پور، عضو سپاه منطقه سه تهران شده بودند. آنها اصرار داشتند با واحد خواهران اين منطقه همكارى كنم. تمام ذهنم درگير اين موضوع بود. بالاخره هم تسليم شدم. امام(ره) دستور بسيج عمومى داده بود و پايه هاى اوليه سپاه در حال شكل گيرى بود. من و ...
ماه مهر، براى بچه هاى شمال، ماه مهربانى نيست. صبح تا ظهر مدرسه مى رويم، بعدازظهر هم پا به پاى بزرگترها تا غروب سر شاليزاريم. شب بدون اينكه منتظر رختخواب گرم و نرم باشيم، هركدام در گوشه اى روى زمين خوابمان مى برد. روستاى ما چنده لا در دل كوه ...
وقتى به جمع ما آمد، دخترى تنها و خموده بود.آقاجارى، جنازه اين دو عراقى را كه ديد، نمى توانستيم تشخيص بدهيم كه خوشحال است، يا ناراحت. با حرص مى گفت: "من براى اينها ناراحت نيستم. به سزاى عملشان رسيده اند. اين برايشان كم است." اما معلوم بود اين ...
من طورى برنامه ريزى كرده بودم كه لباسهاى اتاق عمل بيمارستان را از ساعت هشت و نيم تا يازده-يازده و نيم مى شستيم، آنها را در آفتاب سوزان محوطه پهن مى كرديم و بعد به سراغ لباسهاى خط مقدم مى رفتيم. وان بزرگ را پر از آب مى كرديم و ...
در اين گيرودار، يكى را موج گرفته بود. خيلى سروصدا مى كرد،فريادهاى وحشتناكى مى كشيد. ظاهرش سالم بود. يكى از پرستاران به سراغش رفت و گفت: "چى شده برادر! چرا داد مى كشى؟ جايى از بدنت تركش خورده؟" گفت: "نه هيچ جا تركش نخورده. شما به من توجه نمى كنيد، ...
چهار ساعت بعد، دو كاميون پر از وسايل پانسمان رسيد. باز هم بدون شمارش همه را تحويل گرفتم و صورت جلسه را امضا كردم. همان روز دكتر رضايى جراح عمومى با چند پرستار و پزشك ديگر به اضافه همسر خودشان كه براى كمك و امدادرسانى آمده بودند، وارد بيمارستان شدند ...
چند روز بعد از رفتن پاجيك، من سرى به بيمارستان شهيد كلانترى زدم تا ببينم حال بچه هاى مسموم چه طور است. در محوطه، تعداد زيادى نهال كاشته بودند و چون بهار بود، علف و بوته هاى كوچك گل و خلاصه هرچه زير خاك بود، به طور خودرو از گوشه ...