
مصاحبه با سردار ملّا
بسم الله الرّحمن الرّحيم
با توجه به اين که بيش از دو دهه از پايان 8 سال دفاع مقدس ميگذرد شايد فرصت به اندازهي کافي دارد فراهم ميشود. البته يک مقدار کوتاهي صورت گرفته در سنوات گذشته ولي در سالهاي اخير يک تلاشهايي دارد صورت ميگيرد که بتواند جبران آن مافات بشود و تجزيه و تحليل و ارزيابي عملکردي را که ما در طول دفاع مقدس داشتيم هم از بابت رفع معايب و نواقصش و هم از بابت بهرهگيري از دستاوردهايش مورد ارزيابي، تجزيه و تحليل و بازنگري قرار بگيرد. خب امروز شما شاهد هستيد در تمام حوزههاي آموزشي که در دنيا قرار دارند در محدودههاي نظامي و حتي غيرنظامي مهمترين دستاوردهايي را که اينها به دست آوردهاند و برمبناي آن دستاوردها تئوريهايي را توسعه دادند و بر اساس آن تئوريها توانستهاند راهکارهاي جديدي را پيدا کنند. البته آنها چون در جهت غير خدايي حرکت ميکنند و به دنبال تثبيت موضع خودشان و تسلط بر دنيا هستند در آن راستا ازشان استفاده کردند ولي ما با توجه به اين که هم در يک حکومت اسلامي قرار گرفتيم و هم متدين و مؤمن به اسلام و تشيع هستيم براساس ارزشهايمان بايد از اين دستاوردهايي که داشتيم در قالب همين تئوري و تئوري پردازيهايي که ميتواند صورت بگيرد بتوانيم برنامههاي جديدي را ارائه دهيم و علاوه بر اين که شرايط دفاع را در داخل مملکتمان در بين آحاد مختلف ملت اين فراهم بکنيم بايد اين را تعميم بدهيم به دنياي مسلمانها، دنياي مستضعفين، آن کساني که خداوند حاکميت خودش را به آنها وعده داده است تحقق اين وعده لازمهاش حرکت است از ناحيهي خود انسانها چرا که انسانها سرنوشتشان تغيير نميکند الا اين که خودشان حرکتي در اين رابطه داشته باشند. با توجه به اين که مسائل بهداري را هر کسي براساس مسئوليتها و ديدگاهي که داشته است مطرح کرده است من به خاطر اين که تکراري نباشد آن مطالب را امکان دارد که از يک منظر و با يک تقسيم بندي ديگر مطرح بکنم که اگر جاماندههايي هست در اينجا بيان شده باشد تا انشاءالله شما بتوانيد از مجموعه اين مصاحبهها آن چيزي را که هم مدنظر خودتان است و آن چيزي که مطلوب است و آن چيزي که رضاي خداوند است استخراج بکنيد و به ديگران انتقال دهيد. من مطالبم را از نقاط راهبردهاي عملياتي مطرح ميکنم و بعد در کنار اين راهبردها بهداري هم راهبردهايي رابراي خودش داشته است. ما درطول دفاع مقدس وقتي بخواهيم يک تقسيمبندي را از نظر عمليات صورت بدهيم يک مرحله که تقريباً اگر ا ز نظر زماني حساب بکنيم يک چيزي نزديک به 5 ماه طول کشيد، يعني از 31 شهريور ماه سال 59 شروع ميشود تا حدوداً فکر ميکنم بيست و ششم، همچنين تاريخي يا دي ماه 59 هست. اين مرحله، مرحله تهاجم دشمن است يعني دشمن در جبهههاي مختلف فشار ميآورد تا بتواند به اهدافش برسد و آخرين مرحلهاي هم که دشمن توانست مناطق را از ما تصرف کند در همين دي ماه 59 است که مناطقي از سوسنگرد را به تصرف خودش درميآورد و اين مرحله از نظر ما مرحله زمينگير کردن دشمن است. چرا؟ وقتي شما از روي نقشهها نگاه بکنيد دشمن هدفش اين بود که اهواز را به تصرف خودش دربياورد خرمشهر و آبادان را به تصرف خودش دربياورد، حتي نقشههايي از آنان موجود است تا ماهشهر از اين طرف هم انديمشک و حتي دزفول را محدودهي خودش ميدانست، محدودهاي ميدانست که در طراحيهايش براي تصرفش برنامهريزي کرده بود. خب تلاش رزمندهها، تلاش آن کساني که ايثارگري کردند، واقعاً آن زمان ميتوانم بگويم اوج ايثارگري است براي اين که هيچ چيزي نيست، نه ما ميتوانيم بگوييم آن انسجام فرماندهي است، نه توانمندي آموزشي است، نه استعداد نيروي خوبي وجود دارد، نه قدرت آتشي داشتيم که بتوانيم با دشمن مقابله بکنيم. از نظر ارتباطات هم که حتي ارتباطات زميني نه ارتباطات مخابراتي آن هم محدود بود يعني افراد به عنوان پيک هم آنها به سختي ميتوانستند ارتباط را برقرار بکنند وقتي نگاه ميکنيم ميبينيم تمام مؤلفههاي يک نبرد را ما يا در اختيار نداشتيم، يا اگر در اختيار داشتيم خيلي سطح ضعيف و ابتدايي بود لذا در آن مرحله واقعاً ايثارگري معنا دارد و اين انسانها و آن افراد کم تلاش بکنند و دشمن را در اين مرحله زمينگير کنند که خب شما روي نقشهها نگاه ميکنيد به بعضي از نقاط حساسش اگر بخواهيم اشاره بکنيم از بالا، نقاطي مثل دشت ذهاب را ميبينيم تا نزديکهاي گيلانغرب که حالا گيلانغرب هم يک بار تصرف ميشود و آزاد ميشود و قصرشيرين است؟ سومار است، نفت شهر است، و همان منطقه ميمک است ، از ميمک ميآيد پايين مهران هست. مهران تا دهلران که تصرف ميشود ولي دوباره از تصرف خارج ميشود؟ عينخوش هست، موسيان هست. اينجا تا پشت دروازههاي انديمشک يعني پشت پل نادري روي کرخه است و اهواز هم تا پشت کارخانه نبرد است ، خرمشهر است و آبادان هم که در مرحلهي سقوط است پس يک خط حد اين چنيني وجود دارد که روي نقشهها شما شاهد هستيد. من اگر اجازه بدهيد اول اين را اشاره بکنم و عبور بکنم بعد بيايم روي فعاليتهاي بهداري. مرحله بعدي خب اين زمينگير کردن دشمن يک مرحله است ولي هنوز تثبيت نشده است چون دشمن هر لحظه احتمال دارد که متوجه بشود که قابليتهاي ما در کجا قويتراست و در کجا ضعيفتراست، با اطلاعاتي که کسب ميکند يا روشهاي دفاعي ما را وقتي متوجه ميشود بتواند توانمندي خودش را جابجا بکند و جاهايي که امکان دارد که آن نوک پيکان حمله را تيزترش بکند و توانايي بيشتري را در آنجا معطوف بکند و به کار بگيرد بتواند به عمليات خودش ادامه بدهد براي اين که يک سناريوي مشخص و تعريف شدهاي را داشتند و تعهد شده هم بود. يعني اين جور نبود که صرفاً با ما به عنوان جمهوري اسلامي، به عنوان انقلاب اسلامي يک مبارزهاي را داشته باشند، يک نبردي را و بعدش هم حالا در يک جا توافق دست پيدا کنند و تمام شود، نه. اين يک سناريوي تعريف شده بود که به گردن صدام انداخته شده بود و برايش تکليف شده بود که بايد اين را انجام بدهد که در رأسش استعمار آمريکا هست، قطعاً روس ها يا آن موقع شوروي پشت اين قضيه است که کاملا کمکهاي خودش را دارد و اعراب را ميبينيد که نيابت به صدام ميدهند که اين کار را انجام بدهد. عربستان، کويت، شيخهايي که در حاشيهي خليج هستند، اردن و خيلي از کشورها و بعد هم ميبينيم که اروپا و ديگران هم ميبينيم کمکم مشخص ميشوند که اينها پشت او هستند پس ميبينيم يک مأموريتي هست که حتماً بايد انجام بگيرد. لذا اين مرحلهي زمينگيري مرحلهي تمام شدهاي نيست و ما بايد اين مواضع خودمان را تثبيت کنيم که گام بعدي ما حرکتهايي را انجام داديم و تثبيت مواضع بود. يعني تقريباً تکليف روشن شد که ما از اين فعلا عقبتر نميآئيم و دشمن هم از اين جلوتر نميتواند بيايد و مانده که شما بعد از آن ميبينيد که دنبال راهکارهاي سياسي ميگردند و مجموعهي کشورهاي اسلامي، سازمان ملل، اينها را بسيج ميکنند که بتوانند از طريق سياسي آن کار انجام نشده و نقصي را که به وجود آمده، اين نقص را برطرف کنند که ما در اين مرحله الحمدلله توانستيم تثبيت همان مواضع زمينگير شده را، در تثبيت شايد بعضي يک خورده ما نفوذ کنيم، پيشروي کنيم، يک جاهايي را عقبنشيني کنيم براي اينکه بتوانيم بهترين موقعيت را براي ماندنمان ايجاد کنيم از نظر نظامي، اين مرحله انجام ميگيرد که شما ميبينيد در اين مرحله دشمن مهمترين کاري که انجام ميدهد ايجاد سيمهاي خاردار، موانع ايذايي، کانال هاي عميق، موانع مينگذاري شده را به وجود ميآورد و اين نشان ميدهد که دشمن ديگر مأيوس شده و ديگر نميخواهد از آن جايي که هست عقبتر برود. پس اين مرحلهي تثبيت هست. الحمدلله خيلي زود يعني تقريباً ما بعد از شش ماه اين مراحل زمينگيري و تثبيت را پشت سر گذاشتيم از اوايل سال 60 شروع شد بحثهاي تهاجمي که ما بتوانيم به دشمن تهاجم کنيم اين اول سرزمينهايي که از دست داديم را پس بگيريم و بعد هم متجاوز را تنبيه کنيم که ديگر دست به همچنين کاري نزند و کسي ديگر هم هوس نکند. که ما بحث هجوم را انجام ميدهيم. ما يک هجوم محدودي را داريم و بعد هم يک هجوم گسترده يا سراسري را داريم که هجومهاي محدودمان عملياتهاي محدودي بود که در سوسنگرد انجام گرفت، در تپههاي شوش انجام گرفت، در جبههي دارخوين انجام گرفت، در جبههي آبادان در تپههايي به عنوان تپههاي معدن بود انجام گرفت، که هر کدام مثل عمليات فرمانده کل قوا، عمليات شهيدي که در آبادان همان کسي که فرماندهي عمليات بود شهيد شد و که الان يادم نيست و عمليات بعدي را به نام او نامگذاري کرد اينها شد عملياتهاي محدود که توانستيم ما هم براي مردم و مملکت خودمان يک رهنمودي ارائه بدهيم مبني بر اينکه ما ميتوانيم با دشمن مقابله کنيم لذا نيروها حضور پيدا کنند که مهمترين نيرويي که در اينجا شکل گرفت بنا به تدبير و فرمان حضرت امام بسيج بود که بسيجيها کمکم حضور پيدا کردند در جبههها، جمعيت بيشتري شد، آموزشها بهتر شد، با عزل بنيصدر شرايط تحصيلاتي بهتر شد، هماهنگي بين ارتش و سپاه بيشتر شد. قطعاً وقتي که ميآئيم جلوتر ميبينيم مولفههاي يک نبرد در مجموعهي ما قويتر ميشود و شرايط به گونهاي ميشود که ما ميتوانيم عملياتهاي گستردهاي را انجام بدهيم و اولين عملياتي که انجام داديم بر اساس تدبير حضرت امام که بايد حصر آبادان شکسته شود در مهرماه سال 60، ما عمليات ثامنالائمه را انجام داديم و آبادان را از محاصره نجات بدهيم و بعد بنا به تدبير فرماندهان براي بر اينکه ما بتوانيم بين قواي دشمن در مناطق شمال و جنوب فاصله بيندازم عمليات طريق القدس را انجام داديم و بعد عمليات فتحالمبين را انجام داديم که بعد توانستيم بيشترين سرزمين را در يک عمليات و بيشترين اسير را در يک عمليات از دشمن بگيريم که واقعا شيرازهي توان دشمن را به هم بريزيم و بعد هم بيتالمقدس که امروز از همان عملياتهايي است که ما تجارب چند سالمان را به کار گرفتيم و بعد هم توانستيم بهترين عمليات را انجام بدهيم به همين شکل عملياتي را انجام داديم که تا آخر جنگ عناوين و شکلهاي مختلفي را داشت. منتها اين عمليات ما يک بخشاش تا زماني بود که سرزمين ما در اشغال دشمن بود ما آنها را آزاد کرديم يک قسمتي ديگر بعد از اين ما گفتيم دو هدف را دنبال ميکنيم يکي آزادسازي سرزمينهايمان، دوم تنبيه متجاوز بود. تا اينجا متجاوز تنبيه نشد و چون دنيا هم پشتش بود کسي حاضر به تنبيهاش نبود لذا اين کار بايد به دست همين ملت و با هدايت الهي حضرت امام صورت ميگرفت که ما اولين عمليات را عمليات رمضان بود انجام گرفت و ورود به خاک دشمن بود بر اساس همان راهبرد تنبيه متجاوز که بعد از اين اگر شما نگاه کنيد ما عمدهي عملياتمان بر همين اساس است يعني دنبال تنبيه متجاوز هستيم نه دنبال تصرف خاک دشمن. حالا اين تنبيه هم در بعد نظامي هست مثل تلفات انساني گرفتن، از بين بردن تجهيزات، پايين آوردن توان رزمشان، از آن طرف هم بتوانيم از نظر سياسي در مجامع مختلف ، آخرين دستاوردي که اينجا داريم قطعنامه 598 دستاورد همين تهاجمات هست. قطعنامه 598 براي پايان جنگ نيست. براي عمليات کربلاي 5 هست. يعني وقتي عمليات والفجر 8 کربلاي4 و کربلاي 5 انجام ميگرفت و موفقيتهايي را دارد دنيا به اين نتيجه ميرسد که امتيازي را به ايران بدهد که بتواند جنگ را به پايان برساند. لذا بحث هجوم يک مرحله ما در انتهاي جنگ داريم و آن تهاجم مجدد دشمن هست و يک دفاع همه جانبه هست که زيباييهاي اين دفاع از نظر معنوي خيلي تطبيق ميکند با زيباييهاي روزهاي اول جنگ يا ماههاي اول جنگ، يعني در جايي که ما دچار محدوديتهايي هستيم که بعضاً در قالب مسائل اقتصادي، مسائل سياسي، مسائل نظامي، مواردي که مطرح شده و الان هم در اين بحث ها مطرح هست که فرماندهان جنگ اظهار کردند که توانمندي ما کم است و مسئولين سياسي اعلام کردند که توان ما کم هست و امام به جمعبندي رسيد که قطعنامه را بپذيرد ولي در آنجا با توجه به اين شرايط اين آدمها مثل روز اول جنگ که تفنگي نبود و نيرويي نبود اين آدمها آمدند. نمونهاي که ميتوانم اشاره کنم شما ببينيد آقاي مظفر که يک دورهاي وزير آموزش و پرورش بودند ايشان سه تا از برادرهايش در همين جا به شهادت ميرسد يعني سه برادرشان حالا با چه فاصله زماني، که فاصله زماني خيلي زيادي نيست. اينها مباحثي از آخر جنگ هست که خيلي کم به آن پرداخته شده است که به زيباييهايش کم پرداخته شده انشاءالله که فرصت بشود.
من در اين راهبردها، کارکردهاي بهداري را ميخواهم اشاره کنم . در مرحلهي زمينگيري وقتي دشمن هجوم کردهاست سال 59، سپاه بنيانش سال 57 است ولي سپاهي که شکل ميگيرد در سال 58 هست چون سال 57 ما تعدد سپاه داشتيم. پنج سپاه داشتيم، هر کسي يک سپاه پاسداران تشکيل داده بود که بنا به دستور حضرت امام اينها تبديل بشود به يک سپاه پاسداران انقلاب اسلامي همين بشود که امروز وجود دارد اين از سال 57 شروع ميشود و در سال 59 دشمن شروع ميکند به تهاجم. پس سپاهي که يک سال است که خودش را تشکيل مي دهد و سپاهي که درگيريهاي گنبد و درگيريهاي ديگري که در جنوب شرق مثل زاهدان، مثل بندرلنگه، مثل خرمشهر دارد غير از اين شما ميبينيد که در سال 57 بحث کردستان هم شروع ميشود و همين سپاه که هنوز واقعا شکل نگرفته و نطفهاش بسته شده است همين سپاه به ميدان ميآيد و در نتيجه سال 59 هنوز آن توانمندي که بتواند دفاع کند ندارد. ولي با همان بضاعتي که هست وارد ميدان ميشود و بهداري هم همان بضاعت است يعني ما وقتي نيروهاي بهداري را شمارش ميکنيم واقعاً فکر نکنم به عدد 30 نفر برسد، 30 نفري که هم بايد کارهاي مديريتي را انجام ميدادند و هم بايد کارهاي تخصصي را انجام ميدادند ولي واقعا از جان بچهها مايه گذاشتند و کارهايي که در اين دوره انجام گرفته است اگر برشماريم يکي بحثهاي خودامدادي هست. يعني کساني که در جبهه بودند بايد يک حداقل امکاناتي را ميداشتند که اگر مجروح ميشدند خودشان به خودشان بتوانند کمک کنند حالا يک کسي به خودش يا اينکه به ديگران کمک کند که اين اولين اقدام بود که قطعاً تأثير خيلي موثري را داشت در کاهش تلفات نيروي انساني. پشت سر اينها ما پستهاي امداد داشتيم که در اينجا يک نفر از بچهها که يک دوره پزشکياري که سردار فتحيان هم اشاره کرد که آقاي دکتر پاکنژاد اولين کسي بود که يک برنامهي آموزشي را طراحي کرد چون وقتي سازمان شما مي خواهيد تشکيل بدهيد وقتي ساختار مينويسيد در سازمان، سازمان يک جداولي را طراحي ميکند که در جداول نيرو ميخواهد، نيرو شرايط متفاوتي را دارد بخشي را ميتوانيد آموزشي جذب کنيد و بخشي را هم بايد آموزش ميداديد. چون سپاه چارت خاص خودش را داشت بيشتر بايد آموزش ميديد که آقاي دکتر پاکنژاد برنامهريزي کرد و اين بچهها، اولين گروه حدود 23 روز آموزش ديدند، گروه بعدي حدود سه ماه آموزش ديدند، گروه بعدي 6 ماه آموزش ديدند بخاطر نيازهايي که بود. حالا از همان بچههايي که بعضاً 23 روز يا 3 ماه يا 6 ماه آموزش ديدند به عنوان پزشکيار عملياتي يک پست امداد را اداره ميکردند، مجروحين به اينجا وارد ميشدند، اينها اقدامات نجات بخش را برايشان انجام ميدادند و بحث باز کردن راههاي هوايي که بتواند تنفس يعني احياء برايش صورت بگيرد، بندآوري خون، يعني خون ريزي را بند آورده بشود جلوگيري از شوک، تثبيت شکستگيها، که اينها کارهاي اساسي و اصلي بود و بعد هم انتقال اينها به يک مرکز که عقبهي هر چند تا از اين پستهاي امداد يک اورژانس يا بعضاً يک بيمارستان صحرايي البته خيلي محدود، اينکه ميگوييم بيمارستان صحرايي در جبههي غرب در پادگان سرپل ذهاب يک سري از پزشکان آمدند آنجا از امکانات آنجا به عنوان يک بيمارستان صحرايي درست کرده بودند که اينجا گاهي وقتها جراح داشت گاهي وقتها نداشت ولي حداقل يک پزشک عمومي داشت که خيلي ميتوانست کمک کند يا اورژانسهايي که باز هم بودند و آن روز کساني که داوطلب بودند من يادم نميرود که در همين سرپل ذهاب يک اورژانسي که در اصل ميخواستند اينجا کتابخانهي عمومي بسازند از آن استفاده کرديم براي اورژانس که يک خانم دکتري بود که همسر ايشان غير پزشک بود ولي همسر ايشان هم آمده بود جبهه به عنوان يک رزمنده و اين خانم دکتر هم آنجا بود و اورژانس را اداره ميکردند و واقعاً اينها کمک شاياني ميکردند. مجروحين را بعد از اينکه در پستهاي امداد يک تثبيت که برايشان صورت ميگرفت ميآمد اينجا پزشک چون قابليت تشخيص داشت تشخيص ميداد دستورهاي درماني را ميداد ابزار درماني را ميداد از اينجا بود که مجروحين اعزام ميشدند به کرمانشاه يعني شما فاصلهي سرپل ذهاب تا عدد قابل توجهي هست شرايط جاده اين مجروحين تازه بايد ميآمدند به کرمانشاه که رويشان عمل جراحي انجام بشود در جنوب هم ما بخواهيم اشاره کنيم تقريباً همين وضعيت را داشتيم. يعني ما در سوسنگرد به عنوان يکي از محورهاي عملياتي که دور بود از همين پزشکيارها مجروحين را اعزام ميکرديم يک اورژانسي در شهر سوسنگرد در همان محل بيمارستان که بعداً به اسم بيمارستان شهيد چمران نامگذاري شد در آن محل اورژانسي بود و پزشکي بود اقداماتي را انجام ميدادند و از آنجا اعزام ميکردند به اهواز و اهواز بود که اتاق عمل و امکاناتي را داشت. جبهههاي آبادان هم همينطور بود حالا آنجا باز نزديکتر بود از همين اورژانسها اعزام ميشد به آبادان بيمارستان طالقاني، بيمارستان شرکت نفت وچند تا از بيمارستانهايي که بود جزء بيمارستانهايي بود که تيمهاي پزشکي و جراحي کارآمدتري داشتند در شوش هم يک بيمارستان شهداي شوش بود که باز از اورژانسهاي به اين جا ميآمد در شهر دزفول پس اين ما در مرحله زمينگيري بود به وسع و توانمندييمان.
در مرحلهي تثبيت جنگ را پذيرفتيم به اضافه اينکه بر اساس تدابير فرماندهان اين جنگ را نميشد با چند ماه و چند شعار و يک محرم که در پيش داريم بتوانيم اين جنگ را به انتها برسانيم بايد براي اين جنگ که دشمن توان قابل توجهي را گذاشته است و پشتيباني که از دشمن صورت ميگيرد نشان ميدهد که ما بايد برنامهريزي انجام بدهيم منتها کارمان را تقسيم کنيم بر اساس برنامهريزي بلند مدت . پس ما برنامههاي بلند مدت مدنظرمان بود بر همين اساس هم بهداري شروع کرد يکي از کارهاي مهم و فعالي که انجام داد راهاندازي آموزشگاههاي بهداري بود براي تربيت نيروي انساني. يعني تقريباً معادل هر منطقهي سپاه يک آموزشگاه به وجود آمد و اينها از تربيت نيروي پزشکيار شروع کردند و بعد امدادگر به آن اضافه شد، نيروي دارويي اضافه شد و حالا ميخواهم اشاره کنم در پرانتز (همين مراکز وقتي بحث انقلاب فرهنگي صورت ميگيرد ميآيد از ظرفيت دانشگاهها استفاده ميکند، اولين ردهاي در سپاه ميشود که آموزشها را در مقطع کارداني برقرار ميکند. که ما در آنجا کارداني پرستاري را به وجود ميآوريم يعني بعد از پزشکياري ميرويم سراغ پرستاري،کارداني اتاق عمل، کارداني بيهوشي،کارداني تجهيزات پزشکي، کارداني دارويي و کارداني بهداشت، بهداشتيار، يعني نيازهاي مختلفمان را وقتي احصاء ميکنيم و اعلام ميکنيم شروع ميکنند به جذب نيرو و آموزش دادن و اعزامشان به جبهه.
ولي وقتي همه اين اتفاقها ميافتد تازه بهداري شروع ميشود براي اينکه تازه فرصتي ميشود که مجروحين شان را تخليه کنند. در آن يکسال يک دوران خاص و بکري وجود دارد. واقعاً اگر کسي علاقمند باشد من خيلي اطلاعات ندارم ولي حاضرم کمک کنم براي آن دورانهايي که کسي يک مستندي را از آن دوران تهيه بکند. يعني با آن کمبودها و نبودها و آن فاصلههايي که خدمت شما عرض کردم.
من به مرحله زمينگيري اشاره کردم و کارکرد بهداري را. در مرحله تثبيت همانطور که بيان شد براي اينکه ما بتوانيم سازمانمان را توسعه بدهيم و براي توسعه دادن سازمان دو مجموعه کاملاً مورد نياز هست. يکي مجموعه نيروي انساني و يکي هم مجموعه ملزومات و تجهيزات و ديگر وسايل مورد نياز هست. تهيهي تجهيزات قطعاً راحتتر است با بودن پول و يک سري اعتبارات راحتتر ميشود تهيه کرد حتي در يک زمان کوتاه به مقدار زيادي را ميشود تهيه کرد ولي نيروي انساني را شما ميدانيد که اينطور نيست. يعني اول بايد نيرويش را تأمين کنيم و بعد بدانيم که چه ميخواهيم آموزش بدهيم و به چه کسي ميخواهيم آموزش بدهيم و در کجا ميخواهيد آموزش بدهيم. همهي اينها بايد شرايطش فراهم باشد که الحمدلله به هر دليلي بود قبول يا غيرقبول بحث انقلاب فرهنگي يک ظرفيت خوبي را به وجود آورده بود، يعني تعطيلي دانشگاه و ما توانسته بوديم از ظرفيتي که کاملاً آماده بود استفاده کنيم و اين خلاء موجود را پر کنيم و در کمترين زمان ممکن به مقدار زيادي نيرو تربيت کنيم و نيروها بيايند در درون سازمان قرار بگيرند. ما در مرحله تثبيت تقريباً زنجيره امداد و انتقالمان همان بود که در مرحلهي زمينگيري هست ولي در اينجا چون فرصت داريم توانستيم آنها را به سطح استانداردهايي که فکر ميکرديم برسانيم. من در اينجا يک نکتهاي را اشاره کنم که اول ميخواستم بگويم اينکه ما در خيلي از مصاحبهها، نوشتهها و فيلمهايمان طوري بيان ميشود که کارکرد ما تطبيق علمي نداشتهاست بلکه کارکردها بيشتر تابع احساسات، شور، هيجانات، بعضاً با غلوسازي و با اين شرايط بوده و آخرش هم ميگويند که پيروزيهايمان را ما با ردههاي انساني يعني ردههاي گوشتي به دست آوردهايم. من ميخواهم بگويم که اينطور نيست. شما در هر حوزهاي از دوران دفاع مقدس برويد و بررسي کنيد ميبينيد که همهشان در زمان خودشان بچهها از شرايط علمي و عقلي بهره گرفتند منتها چون توکلشان به خدا بود خداوند آنجا کمکهاي بيشائبه اي را به آنها داشته که من به نمونهاش اشاره ميکنم.
يکي از اين موارد بهداري بوده است. يعني بهداري يکي از حوزههايي بوده که کاملاً کارکرد علمي داشته است. يعني خود امداديمان بر مبناي اصول علمي بودهاست. امدادگريمان بر همين مبنا بودهاست. امداد و انتقالمان به همين شکل بودهاست يعني هيچ موقعي نبوده که ما غير از آمبولانس از وسيلهاي ديگر استفاده کرده باشيم براي آوردن مجروح. يا در پستهاي امدادمان اينطور نبود که کار را به دست هر کسي بدهيم. اگر اول آن پزشکيارها را داشتيم در کمترين زمان يعني شش ماه ما توانستيم پرستار و پزشکهايي که داوطلب و علاقمند بودند بيايند و حضور پيدا کنند و پستهاي امداد و اورژانسها را به دست آنها بسپاريم و بعد از آن در عقبه اينها ما بيمارستان ايجاد ميکنيم. بيمارستان صحرايي ايجاد ميکنيم. ما واحد جراحي سيار ايجاد ميکنيم که الان من خدمت شما عرض کنم در کشورهايي که در امداد و انتقالشان خيلي پيشرفت کردهاند حتي در قسمت غيرنظاميشان، ميگويند به جاي اينکه مجروحين بدحال را برسانيم به يک بيمارستان؛ آن بيمارستان را ميرسانيم به آن مجروح بدحال براي اينکه بتوانيم نجاتش بدهيم اين را ميگويند واحد جراحي سيار. ما اين کار را انجام داديم. چه زماني اين کار را انجام داديم؟ اين کار را سال 60-1359 انجام داديم. در دارخوين، در تپههاي الله اکبر که قبل از عمليات طريقالقدس بود انجام داديم و در عمليات طريقالقدس باز هم از اين واحدهاي جراحي سيار استفاده کرديم. يعني توانستيم کساني را که اگر قرار بود انتقال پيدا کنند و بيايند تا اورژانس تا مرکز درماني عقبه قطعاً به شهادت ميرسيدند ولي آنجا جراح با اقداماتي که انجام دادهاست توانسته حفظ جان بکند و اين فرد به عقب بيايد. ما در بهداري وظيفهمان اين است که هر مجروحي را نجات بدهيم. چه عاشق شهادت باشد و چه نباشد. ما وظيفهمان اين است و ما تکليفي نداريم که او را به شهادت برسانيم پس ما تلاش ميکنيم که بدترين وضعيتها را اقدامات نجاتبخش برايشان انجام بدهيم. اين را ميخواستم اشاره کنم.
آن چيزي را که ميخواستم به عنوان سند ارائه کنم، همين چند روز پيش اسنادي را که براي سال 61 بود ما تدوين کرده بوديم به عنوان روشهاي کاري که نگاه کردم براي خودم خيلي تازگي داشت چون تقريباً براي حدود 28 سال پيش بود آن دستنوشتهها و با آن چيزي که امروز خودم متصدي آن هستم و کار ميکنم وقتي تطبيق دادم ديدم حرفهايي که آن روز زده بوديم و خواستههايي که آن روز داشتيم با امروز هيچ فرقي نکردهاست. پس اين نشان ميدهد که ما آن روزها هم علمي کار ميکرديم و خداوند واقعاً به ما کمک کرد که در ذهنمان آگاهيهايي به وجود بيايد که بتوانيم از آن استفاده کنيم و امروز وقتي نگاه ميکنيم ميبينيم که ما در همان سطح امروز که ميخواهيم آن روز هم در همان سطح ميخواستيم منتها امکان داشت که بعضي از ابزارها فراهم نشده باشد. امروز اين ابزار راحتتر فراهم ميشود.
در مرحله تثبيت همانطور که اشاره کردم هم از نظر کميت بهداري توسعه پيدا ميکند و هم از نظر کيفيت توسعه پيدا ميکند. يعني اگر قبلاً از يک فضاي خاکريز به صورت يک پست امداد و يا از يک سنگر خيلي محدود و کوچک به عنوان يک پست امداد استفاده ميکرديم حالا توانستيم يک طراحي خاصي را داشته باشيم که بگوييم اين طراحي مخصوص يک پست امداد يا يک اورژانس است. در داخل آن تجهيزات بچينيم و بگوييم اين تخت است و بعد برايش نيروي انساني تعريف بکنيم و بگوييم به ازاي هر دو تخت يا سه تخت يک پرستار، به ازاي هر تخت يک امدادگر عملياتي يا پزشکيار، به ازاي هر چند تخت يک پزشک داشته باشيم و امکاناتي را بياوريم و برق بياوريم. وقتي برق بياوريم پس ميتوانيم امکانات پزشکي برقي را بياوريم مثل ساکشن، بتوانيم بانک خون بياوريم از فراوردههاي خوني و ديگر فرآوردهها استفاده کنيم. پس ميبينيم که ما روز به روز کيفيتمان را توسعه ميبخشيم و کميتمان را هم بهتر ميکنيم. يعني ما توانستيم کمکم در عقبهي اين اورژانسها با فاصلههايي که ايجاد ميشود بتوانيم بيمارستانهاي صحرايي را که در اصل همان واحدهاي جراحي اولين جرقههايش بود به وجود بياوريم. چون ما فاصلههايمان زياد بود و امکانات انتقالمان محدود بود بتوانيم حفظ جان کنيم.
در عقبهها، در شهرها وضعيتها تثبت ميشود. بيمارستانهايي که ضعف نيروي انساني داشتند يعني امکان داشت جراح داشته باشد ولي بيهوشي نداشته باشد يا جراح و بيهوشي را داشته باشد و ارتوپد نداشته باشد و تخصص ديگري را نداشت کمکم خود وزارت بهداشت برنامهريزياي را انجام داد و شروع کرد به اعزام کردن نيروها و نيروهاي داوطلب آمدند چه از داخل کشور و چه از خارج کشور و توانستند کيفيت عملکرد را در بيمارستانها بالا ببرند. ستادهاي تخليهي زميني، ريلي و هوايي به وجود آمد و يک شرايط خوبي به وجود آمد که ما بتوانيم راحتتر در کمترين زمان ممکن مجروحانمان را چه مجروحهايي که از بيمارستانها تحت عمل قرار گرفته بودند و مرخص شدهبودند و چه بيماراني که حتماً بايد ميرفتند در بيمارستانها براي ادامه درمان، ما اينجا ستادهاي انتقال مجروحين را به وجود بياوريم. پس ببينيد در مرحله تثبت ما کيفيت کارمان بالا ميرود و در اينجا ميآييم کمکم ساختار نويسي ميکنيم و سازمان مينويسيم. در داخل گردانهايي که تشکيل ميشود ادعا ميکنيم که در آن گردان ها بهداري داشته باشيم يعني بهداري گردان و بهداري گروهان داشته باشيم. امدادگر داشته باشيم، تخليهگر داشته باشيم تا بتوانيم آن اقدامات لازم را انجام بدهيم، شکل پيدا ميکند. آمبولانسها که شما ميدانيد اولين آمبولانسهايي که براي جبهه استفاده شد آمبولانس نبود چون اصلاً آمبولانس در اين مملکت نبود. به ذهنشان رسيد که ماشينهايي بود به اسم آهو استيشن که اينها ابعاد خوبي را دارد براي انتقال مجروح يعني صندلي عقبش را دربياوريم با توجه به شکل در عقب که داريم براي انتقال مجروح خوب است. آن روز آقاي مرحوم شهيد رجايي به عنوان نخست وزير بود. از ايشان مجوزي گرفتند که تمام سازمانهاي دولتي اين نوع ماشينها را به شرط سالم بودن در اختيار جبهه بگذارند حالا نيروهاي مسلح هم که به طور خاص سپاه بود در مقابل آن يک خودرويي مثلاً پيکان يا چيزي را بدهد. لذا يکي از برادرها مأمور شد که بگردد و هر کجا استيشني باشد که براي سازمانهاي دولتي باشد و مناسب براي آمبولانس هست را براي آمبولانس جذب کند. پس اولين ناوگان آمبولانس که به وجود ميآيد به اين شکل است. خوب اين را شما خودتان ميدانيد که اين يک ماشين تقريباً باري هست، اين آمبولانسي نيست و خوش حرکت نيست براي يک مجروح. در اين مرحله تثبيت ما ناوگان آمبولانس را تشکيل ميدهيم خريدهايي را انجام مي دهيم. يک سر و ساماني به اين وضعيت ميدهيم. پس ميبينيم در مرحله وضعيت ما توانستيم سازمان خودمان را هم به وجود بياوريم و بفهميم که چه کاري ميخواهيم بکنيم و آيندهمان را ترسيم ميکنيم.
بعد از مرحله تثبيت وارد مرحلهي هجوم ميشويم. ما از مرحله محدودش ميگذريم و در مرحلهي محدود از همين طبقهبنديهايي که در حوزهي تثبيت بود استفاده ميشد جز اينکه شب عملياتي که ميخواست انجام بگيرد احتياج به توانمندي بيشتري بود. اينطور مثلا يک اورژانس روزانه 4-5 تا ،10 تا نرخ مجروحي داشت ولي قطعاً براي شب عمليات حتي عمليات محدود، اين نرخ مجروح دهي بيشتر ميشد يعني اگر روزانه 10تا بود ناگهان ميرسيد به 100تا و ديگر اين 100 نفر را با اين آدمها نميتوانستيم پوشش بدهيم. با اين مقدار تجهيزات و اين تعداد آمبولانس نميشد. بايد يک آمادهباشي را اعلام ميکردند هم به توانمندي اورژانسها اضافه ميشد و هم به توانمندي بيمارستانها اضافه ميشد که در مرحله عمليات محدود بيشتر اين اقدامات صورت گرفت. ولي مهمترين کارکرد و دستآوردي که ما ميتوانيم به آن اشاره کنيم به عنوان دستاورد بهداري رزمي که امروز با هر کدام از دوستان که مصاحبه کرديم بيشتر به اين موارد اشاره ميشود براي اين مرحله است. يعني ما با استفاده از مرحلهي تثبيت و تجاربي که در اين مرحله داشتيم در مرحله هجوم آمديم سازماندهي کرديم. در سازماندهي که انجام گرفته اينجا بعضي از مولفهها اجتنابناپذير بود که انجام بشود. يکي بحث خوداتکايي. يعني هر کسي بايد کار خودش را خودش انجام بدهد و خيلي منتظر ديگران نباشد. ديگري بحث سيار و سيال بودن است. سيار بودن از لحاظ اينکه بتواند سريعاً اگر شرايط عمليات بهتر شد برود جلوتر و اگر شرايط عمليات بدتر شد بيايد عقبتر اين سيال بودن است. حالا آن زمان امکاناتي که بود از چادر استفاده ميشد در بحث سيار بودن، يا از سنگرهايي که از دشمن به جا ميماند استفاده ميشد. يک بحث هم سيال بودن است. سيال بودن از بابت اينکه که ما بتوانيم آن مظروف را تابعي از آن ظرفي که در اختيارمان قرار ميدهند باشد اين را ميگويند سيال بودن. يعني ما بتوانيم پزشکمان برود در در يک جا قرار بگيرد که هم پزشک باشد هم پرستار باشد و هم امدادگر باشد. يعني اين مظروف را تابع آن ظرف کرديم. چرا؟ به خاطر اينکه آنجا آتش دشمن زياد است و ما نميتوانيم نيروي زيادي را ببريم. يا در جايي يک گروه گشت و شناسايي دارد ميرود و براي ما مهم است و ما نميتوانيم يک تيم امدادي درماني همراه آنها بفرستيم چون اصلاً جمعيت زياد کار را مختل ميکند. پس اينجا ما بايد يک نفر را بفرستيم که هم بتواند کار پزشکي بکند، هم کار پرستاري بکند و هم کار امدادي بکند، هم کار دارويي بکند و هم کار بهداشت بکند و همهي اين کارها را انجام بده،. اين حالت سيال بودن است. يعني تطبيق کنيم ما با شرايطي که در عمليات هست. خوب اينها مولفههاي اجتنابناپذير بودند که قطعاً در اين رابطه کار مي کنيم و آن چيزي که روز به روز ما را پختهتر مي کند و کار را براي ما سنگينتر ميکند اينکه ما هر عملياتي که انجام ميدهيم از شهرها دورتر ميشويم. ما وقتي عمليات طريقالقدس را انجام ميدهيم بخشهايي از سوسنگرد، بستان آزاد ميشود و ما از اين شهرها فاصله ميگيريم. ما عمليات فتحالمبين را وقتي انجام ميدهيم تا قبل از عمليات فتحالمبين اتکايمان به بيمارستان، به توانمنديهاي شهر شوش، دزفول، انديمشک هست يعني به راحتي با کمترين زمان ما ميتوانيم از پست امداد مجروحمان را بياوريم براي اين بيمارستانها. ولي وقتي عمليات فتحالمبين را انجام ميدهيم ما دهها کيلومتر فاصله ميگيريم و ديگر نميتوانيم پست امدادمان را وصل کنيم به بيمارستان افشار دزفول يا به بيمارستان شهداي شوش، چون ديگر فاصله خيلي هست و حتماً ما بايد در عقبهي آن اورژانس تعريف کنيم و حتما بايد در عقبهي اين بيمارستان و نقاهتگاهي را تعريف کنيم تا بتوانيم مجروحين را به تثبيتي برسانيم و تفکيکشان کنيم و آنهايي که اولويت دارند را سريعتر اعزام کنيم. پس ميببينيم در اين مرحله کار هر چه ميآييم جلوتر هم کار پيچيدهتر و هم فنيتر و هم انباشتهتر ميشود. حجم نيرويي که مورد نياز است، حجم تجهيزات، حجم ملزومات، هر کدام را که نگاه ميکنيم بيشتر ميشود به اضافه اينکه ما هر چه ميرويم جلو تراکم نيرويمان در منطقه عملياتي افزايش پيدا ميکند. وقتي تراکم نيرو در منطقهي عملياتي افزايش پيدا ميکند ضريب تلفات هم افزايش پيدا ميکند. شما وقتي در يک خط حد 10 کيلومتري يک گردان به کار ميگيريد وقتي ميگوييد 20 درصد تلفات، 20 درصد يک گردان تلفات ميدهد ولي وقتي در اين خط حد 2 گردان به کار ميگيريد 20 درصد دو گردان ميشود. وقتي 3 گردان و عمليات که ميگذرد دشمن هم ورزيدهتر ميشود و راهکارهايي را پيدا ميکند و شرايط خاص خودش را دارد و ما هر روز که ميشود تراکم عملياتيمان بالاتر ميرود در نتيجه ضريب تلفاتمان هم افزايش پيدا ميکند. هم تعداد مجروحين ما افزايش پيدا ميکند و هم شدت جراحات افزايش پيدا ميکند. مجروحهاي اول وقتي فاصله بينشان هست يک گلوله منفجر ميشود جراحتها جزئيتر هست ولي وقتي جمعيت متراکم است گلوله احتمالاً بين جمعيت منفجر ميشود و شدت جراحتها هم افزايش پيدا ميکند. وقتي شدت جراحتها هم افزايش پيدا ميکند ديگر خودامدادي کفايت نميکند، امدادگر کفايت نميکند، اورژانس کفايت نميکند. حتماً شما بايد بيمارستان صحرايي بسازيد تا اين فرد را بتوانيد نجات بدهيد. چون اگر اين کار انجام نگيرد قطعاً به عقبه نميرسد به اضافه اينکه از آن طرف شما مي دانيد بعضي از امکانات ما تحليل ميرود. ما در سالهاي اول جنگ از امکانات هوانيروز خيلي بيشتر استفاده ميکرديم ولي وقتي تحت تحريم هستيم و اينها همه آمريکاييها هستند روزبهروز تعدادي از اينها به علت مشکلات قطعات و تعميراتي که هست از رده خارج ميشدند يا سقوط ميکردند يا اصلاً قابليت پرواز نداشتند و توانمندي ما هم در انتقال مجروح از روي هوا کاهش پيدا ميکند. ما مجروحي را که با بالگرد در عرض 10 دقيقه، يک ربع ميآورديم حالا بايد روي زمين يک ساعت بياوريم خوب 10 دقيقه با يک ساعت خيلي متفاوت است ما در 10 دقيقه ميتوانستيم واقعاً يک مجروح را به يک بيمارستان شهري برسانيم و نجاتش بدهيم ولي با يک ساعت ديگر نميتوانستيم نجاتش بدهيم. در بعضي جاها هم که بيشتر از يک ساعت هست. پس ما در مرحله هجوم هست که بهترين، بالاترين و موفقترين کارکرد را داريم که دوستان در اين مرحله به طور مبسوط اشاره کردند که در اين مرحله ما چه کارکردهايي را داشتيم که اگر بخواهيم يک تفکيکي را انجام بدهيم ما يک بخشي به عنوان امداد و انتقال داريم که در اين امداد و انتقال يا امداد و عمليات هم از آن نام ميبريم در اينجا بيشتر اقدامات امدادي هست در اقدامات امدادي اين که ما تأخير بيندازيم آن اتفاقي را که براي مجروح ميتواند باشد. يعني اگر مي تواند آسيباش جديتر بشود ما اين آسيب را تأخير بيندازيم. اگر بحث شهادتش هست اين شهادت را به تأخير بيندازيم که اينها را ميگوييم اقدامات امدادي. خود امدادي هست. امدادگر هست که کار برايش انجام ميدهد. امداد انتقال با آمبولانس در منطقه عملياتي هست. پست امداد و اورژانس هست که ما حتي در اورژانسهايمان رزيدنتهاي جراحي را به کار گرفتيم که بتوانيم بعضي از کارهاي جراحي را در همان اورژانس به صورت سرپايي انجام بدهد.
بعد از اين ميآيد تا بيمارستان صحرايي. ما اين محدوده را ما ميگوييم امداد و عمليات يا امداد و انتقال که اين يک مرحلهي تثبيت براي خودش گرفت که عمده وظايف اين مراحل به عهده گردانها و لشگرها بود. بهداري از اينها پشتيباني ميکرد. بعد از اين مرحله شروع مرحله درمان هست که با بيمارستان صحرايي شروع ميشود، بيمارستان شهري و بعد با انتقال اينها به بيمارستانهاي عقبه درمان اينها ادامه پيدا ميکند که آن هم براي خودش يک بحث قابل توجهي دارد که شايد يک مقدار از آن غافل شديم که نقش پزشکان، پرستارها و بيمارستانهاي دولتي و خصوصي که سردار فتحيان به مواردي از اينها اشاره کرد در اين مرحله است.
من از مواردي که ميتوانم در اين مرحله به آن اشاره کنم حضور داوطلبان گروه پزشکي در همين اورژانسهاي خط بود. اورژانسهاي خط ما زير آتش خمپاره بود. يعني خمپاره مينيمم چيزي حدود 5 تا 6کيلومتري خط و ماکسيمم چيزي حدود 10 کيلومتري خط. که در اين فاصله يکي از دستاوردهاي ما حضور گروههاي پزشکي، پزشک، پرستار و کساني که به صورت داوطلب بودند و بچههاي بهداري سپاه که بيشترين نقشآفرينيشان در حوزه مديريتي اين کار بودهاست که سهم واقعاً قابل توجهي را داشتند. شما ميدانيد که تا زماني که يک کادري نباشد هيچ موقع نميتواند نيروها در قالب يک سازمان سازماندهي بشود حتماً بايد مديراني وجود داشته باشد تا بتواند موجوديها را سازماندهي کند. اين برادرها سهم قابل توجهي داشتند که هم پاسدار بودند، هم بسيجي بودند، هم بعضاً سرباز بودند. چون آن روز اصلاً بحث عضويت مطرح نبود. چون هيچ چيزي را نميخواستند از ناحيهي انسانها به کسي بدهند که بگوييم عضويت مهم است. اگر تفکيکي هم بود بنا به ضرورتهاي سازماني بود والّا از نظر کارکرد هيچ تفاوتي را نبود. که مسؤوليتهاي مهمي را من خودم شاهد بودم که به سرباز واگذار شده بود. ميليونها تومان از پول بهداري در اختيار يک سرباز به عنوان مسؤول مالي بود. آن روز آن طور بود. بسيجيهاي بودند که حتي مسؤول بهداري لشکر بودند. بسيجيهايي بودند که در قسمتهاي ديگر کار ميکردند. پاسدارهايي که در اين رابطه بيشترين سهم را داشتند و آن چيزي که امروز شما در بدنه سازمان نيروهاي مسلح جاري و ساري ميبينيد دستاورد اين مرحله است. يک مرحله هم در مرحله پايان جنگ اين هست که در پايان جنگ به علت اينکه توازن کارکردي به هم ميخورد و سرزمينهايي که در اختيار ما بوده بر اساس برنامههاي خودمان مواضعي را در آن ايجاد کرديم اينها دستخوش تغييرات ميشود بعضي از آنها به تصرف دشمن قرار ميگرفت. بعضيها قبلاً به عنوان خط دوم بود حالا در خط اول قرار مي گيرد در آن کاري که ميخواست انجام بگيرد حالا ديگر نميشود کاري انجام بگيرد ولي تلاش خيلي خوبي انجام ميگيرد. در اين مرحله هم توانستيم بهداري را به خوبي مجروحين خودش را جمعآوري کند و تخليه کند.
اين بحث کلي من بود که در اينجا تمام شد و اگر سوالي باشد من جواب مي دهم و در خدمت شما هستم.
سوال: لابه لاي صحبتهايتان به بحث سپر گوشتي اشاره داشتيد و يک انتقادي را منتقدين به اين موضوع دارند. من ميخواهم قدري بيشتر اين موضوع را تحليل کنيد براي تحرير افکار عمومي که واقعاً واقعيتهاي جنگ چيزي فراتر از اين انتقاداتي هست که الان به آن وارد ميشود.
مطلبي که من اشاره کردم ميخواستم بگويم شايد گذشتگان ما که آمدند کار کردند چه در قالب مکتوبات و چه در قالب تصاوير و بيان، هر چيزي که بوده سعي کردند که يک مقدار اين را سادهتر کنند. فکر ميکردند با سادهگويي فهم آن براي مردم سادهتر است و شايد از جهاتي عامهي مردم را در نظر ميگرفتند و با اين سادهگويي سعي ميکردند که مردم را متقاعد کنند و به شکلي هم مردم را جذب کنند.
ما ميبينيم که از عنصر دين و مذهب و ارزشهايي که در اينجا هست استفاده ميشود. نميخواهم بگويم سوء استفاده، به نحو خوبي استفاده ميشود ولي اين خوب استفاده شدن را ما در بيان خوب بيان نميکنيم. يعني وقتي ميآئيم در جبهه، عمليات را ميخواهيم بيان کنيم، شما ببينيد ما چقدر از موانع سر راه ما توسط گروه تخريب پاکسازي شد. هيچ عملياتي نبود که تخريب کار پاکسازي را انجام نداده باشد و بچهها وارد يعني به عنوان معبر عبور نکرده باشند و بعدش هم وارد منطقه عملياتي نشده باشند. ما نبوده که عملياتي که قبل از اينکه بحث پاکسازي ميادين باشد گروههاي شناسايي تا عقبه دشمن، عقبه که ميگويم تا پشتيبانيهاي دشمن يعني از خط 1 و2 هم ميگذرند که خطهاي عملياتي است و خط 3 و 4 هست که خطهاي پشتيباني هست، تعميرات هست، مهمات هست، بنهها هست که حتي تا آن جا هم ميروند شناسايي ميکنند که بتوانند در موعد مقرر بنههايشان را از بين ببرند که بخشي از پشتيباني از بين برود. خوب ما وقتي ميآييم بيان بکنيم اينها را فکر ميکنيم بيان کردنش خيلي براي مردم مفهوم نيست. ميآييم خيلي زود اين را ساده ميکنيم. شناساييها را بيان نميکنيم چون نميتوانيم بيان کنيم، بلد نيستيم. نميتوانيم به تصوير بکشيم، نميتوانيم ذهن افراد را فعال کنيم. از آن طرف هم که بحث تخريب؛ که بگوييم آقا چه کاري کردهايد؟ اول و آخرش هر چه بخواهيد تعريف کنيد ميگوييد گروه تخريب چه کاري کرد؟ ميگويند مينها را پاکسازي کرد، يک نواري هم کشيد که اين شد معبر. غير از اين مگر کار ديگري کردهاست؟ ميبينيم که اينها را خيلي نميشود تعريف کرد و خيلي روي آن نميشود مانور داد ولي اگر ما اينجا بيان کنيم که نيروهاي ما رفتند به ميدان مين و نيروهايمان داوطلب بودند و شهادت طلب بودند در ميدان مين چه نداها و چه خواستههايي را داشتند. بالاخره شکلهاي حماسي که در اينجا طرح ميشود خيلي جذاب است. سفارش ميکند که برادر من تو بيا پايت را بگذار روي صورت من، پايت را بگذار روي بدن من از روي بدن من رد شو که دچار انفجار بعدي نشوي و تلفات کاهش پيدا کند. اينها خيلي قشنگ تر است در بيان کردن. ما فکر ميکنيم با اين قشنگ بيان کردن بهتر ميتوانيم حق مطلب را ادا کنيم و از آن طرف هم بهتر ميتوانيم نيرو جذب کنيم. اين ها هست که يک مقدار ذهنيت را و بعد هم فکر نکرديم يک روزي گروهي پيدا ميشود که اين گروه از تحصيلاتي برخوردار هستند و خودشان را صاحب کمالاتي و فضائلي در اين رابطه ميدانند و سوال ميکنند و اصلاً با نسلي مثل امروز مواجه ميشويم که سوال ميکند. آن نسلي که دورهي ما بود بيشتر اطاعت ميکرد و کمتر سوال ميکرد ولي نسل الان سعي ميکند بيشتر سوال کند حالا به هر دليل که هست با آن کاري ندارم ولي ميخواهد سوال کند و خودش را متقاعد کند براي اين کار، يعني براي اينکه اين کار را انجام ميدهد تا آخر براي اينکه کاملاً بداند براي چه هست و به کجا ميخواهد برود. لذا اين بحثي که مطرح ميکنم نه اينکه واقعيتش اين وجود داشته، نوع بيان و تعاريف ما به اين گونه بوده که چون اين طبقه از جامعه را سعي کرديم هدف قرار بدهيم و اينها را متقاعد کنيم شايد بعضاً دانشگاهها تعطيل بود و در دانشگاه حضور کمتري داشتيم و وقتي دانشگاه فعال شد ما سعي نکرديم در دانشگاه حضور پيدا کنيم و در جمعهاي روشنفکري و صاحبان خرد، کمتر حضور پيدا کرديم يک مقدار اين شائبه به وجود آمد که اينها که فرمانده نيستند. چون آن روز که ميآمدند مقايسه ميکردند ميگفتند فرمانده يعني کسي که برود دانشکده افسري يعني چهار سال و بعد برود نيروي گردان بشود و بعد از چند سال بشود فرمانده گردان ، حداقل 15 سال دوران خدمتش را طي کند تا بيايد داخل تيپ. پس 15 سال و 4 سال هم که دانشکده را طي کرده ميشود 19 سال، آنوقت شهيد زينالدين ما بفرماييد که وقتي در عمليات فتحالمبين به عنوان فرمانده انتخاب ميشود؛ ايشان را بگوييم که از اول جنگ هم حضور داشته، نهايتاً 2 سال سابقهي کارکرد دارد و بعد از 2 سال ميشود فرمانده، خوب اين شائبه ايجاد ميکند که آن 19 سال را که مبنا قرار ميدهد و اين 2 سال را نگاه ميکند آنوقت ميگويد اينها که تدبير نداشتند و اينها طراحي نداشتند اينها همينطور يک يا حسين ميگفتند و جمعيت را حرکت ميدادند و هر جا که مين بود يک تعدادي را ميگفتند برويد روي مين و يک تعدادي را هم که ميگفتند برويد جلو و تصوراتي برايشان تعريف ميکردند که من نميخواهم بيان کنم که خداي ناکرده شايد زبان من گويا نباشد و حق مطلب ادا نشود و حق مديوني به گردن من بشود. اين تبليغات سوء بوده است. من آن قسمتي را که به آن اشاره کردم اين که آن روز که فرصت و شرايطش فراهم نبود اما امروز که شرايطش فراهم است يکي از وظايفي که به عهدهي شماها هست و به عهدهي کساني که ميخواهند اين کار را انجام بدهند اينکه يک مقدار واقعاً تبيين کنند و تطبيق بدهند کارهايي را که در آن زمان انجام شده با کارهايي که در ديگر جاها انجام گرفته است. ما رفتيم در بررسي که انجام داديم ارتش عراق که بالاخره يک ارتش کلاسيک بود و دانشکده افسري داشت، آموزشگاههاي درجهداري داشت. جذب نيروي انساني داشت، سرباز داشت. و ميدانيد که از سرباز در زمان جنگ ورودش شروع بود و خروج نداشت. الا اينکه بنا به دلايلي اعلام ميکردند که اين سرباز خدمتش پايان يافته است والا ابلاغ رسمي نبود که 2سال يا 3 سال يا 5 سال سرباز خدمت ميکند و تمام ميشود و اين هم کارت پايان خدمتش است . ورودي داشت و خروجي نداشت. همان ارتش کلاسيک عراق که الگويش را از ارتشهاي شرقي به خصوص شورويها گرفته بود و کل دنياي شرق کمکش ميکرد، دستي هم از ناحيهي غرب هم وجود داشت ما نگاه ميکنيم ميبينيم که نه، خيلي هم حساب و کتابي نداشتهاست. ما هيچ موقع بهداري نتوانستيم در ارتش عراق پيدا کنيم. من تنها بهداري که از آن ديدم يک اورژانس در فتحالمبين بود در تپههاي چنانه، در چنانه يک زاغههايي بود که زاغهي مهمات بود و براي ما بود و يکي از آنها را کرده بودند اورژانسشان و من تنها چيزي که از ارتش عراق ديدم در اين چندسال اين بود. که چند تا از اين آمبولانسها هم بود که ازشان غنيمت گرفته بودند. ميخواهم بگويم بياييد تطبيق بدهيد آن روز ما را با همان ارتش عراق و امروز که فرصت هست بياييد تطبيق بدهيد. من الان اين ادعا را دارم که همين الان در بهداري گرداني ما توانمندي که وجود داشت و الان وجود دارد با آن چيزي که امروز آمريکاييها براي گردانهايشان در محدودهي عراق و افغانستان دارند طراحي ميکنند با هم تطبيق ميکند. فقط فرق ما در تجهيزات است. يعني آنها تجهيزات دارند، مثلا يک چسبي هست با يک موارد بندآورندهي خون هست که آنها اين را دارند و ما نداريم. نداشتن ما هم از بابت پول است. چون همان يک چسب 100000 تومان قيمت دارد با پول ما. ما الان اين وسع را نداريم که در تجهيزات انفرادي مثل پوتين، جوراب، لباس، فانسقه، کيف امداد و آن چسب که اينها ميشود تجهيزات انفرادي. اينطور نيست که ما بتوانيم يک سربازمان را با ميليونها تومان تجهيز انفرادي کنيم که 100000 تومان هم پول اين چسب را بدهيم. ولي ما مجبوريم به جاي آن چسب يک تجهيزات ديگري به کار ببريم ولي هر دويمان يک جور فکر ميکنيم. پس اين را از ديگران کمک بگيريد و من مواردي را که باز در بحث بهداري بتوانم کمک کنم برايتان مثال بزنم.
همان واحد جراحي سياري که به آن اشاره کردم که در دارخوين مستقر ميشود در عقبهي کمتر از 20 کيلومتري خط مقدم و کار جراحي را انجام ميدهد، آقاي دکتر تدين جراح اصفهاني که از ايشان هم بپرسيد که اگر ايشان قبول نميکرد که ما بايد اين کار را انجام بدهيم ما نميتوانستيم اين کار را انجام بدهيم و حالا که ايشان اين کار را انجام داده يک سندي نيست دال بر اين که ما آن روز با فکر کار ميکرديم که اين حوزهي بهداري بود. در حوزهي عمليات آقاي شهيد حسن باقري هنوز هم فرماندهان ما بعد از اين همه سالي که گذشته و تجربه کسب کردند و دورههاي آموزشي را طي کردند هنوز اعلام ميکنند که واقعاً شهيد باقري در حوزهي عمليات يک انسان نابغهاي بود. در طراحي آدم نابغهاي بوده و بقيهي فرماندهان ما هم همينطور. شهيد زينالدين در طراحي نابغه بوده است. فرماندهان گردانهاي ما نابغه بودند. شما شهيد جاويدي از فرمانده گردانهاي تيپ المهدي که در والفجر 2 در حاج عُمران حتي از حضرت امام براي ايشان پيغام ميدهند که امروز که شما آنجا هستيد همانند تنگهي اُحُد است و نگذاريد يک بار ديگر اُحُد تکرار بشود و اين تنگه را اين دفعه نگه داريد و آن شهيد آن تنگه را نگه ميدارد و آن عمليات را به پيروزي ميرساند. اين آدمي که ميخواهد اينجا را نگه دارد با اين نفرات محدود ميتواند با ديوار گوشتي پيروزي را رقم بزند؟ اصلاً بگوييم ديوار گوشتي، مگر ما چقدر جمعيت داشتيم؟ شما در شاخصهاي عملياتي اگر ببينيد هميشه بايد نيروي مهاجم دو برابر نيروي مدافع باشد يعني اگر ما به مواضعي از دشمن عراق حمله ميکرديم آنجا اگر مثلاً يک سپاه با استعداد فرض کنيد 50000 نفر نيرو، هزار دستگاه تانک و 2000 قبضه توپ و چند هزار قبضه خمپاره و ديگر امکانات مستقر بودند ما بايد دوبرابر اين را به کار ميگرفتيم از نظر هوايي و همه اين چيزها. شما برويد مقايسه کنيد ببينيد که هيچ موقع اين بود؟ که من يک رقم آن را برايتان مثال ميزنم که (خود نيروي انساني). مگر ما چقدر نيرو داشتيم؟ ما بزرگترين لشکرهايمان 17 گردان ميگفتند که خيلي وقتها اگر نيرو جمع ميشد 17 گردان ميشد. شما 17 تا 300 نفر حساب کنيد ميشود 5100 نفر که 5000 نفر هم پشتيباني حساب کنيد ميشود 10000 نفر که آن نيرويي که ميخواهد بجنگد که ميخواهيم به کار بگيريم با احتياط اول و احتياط دوم همه روي هم 5000 نفر که حتي هيچوقت ما جمعيت تهاجمکنندهمان به تعداد عراقيها هم نميشد. يعني آن اصل و شاخص را ما نتوانستيم رعايت کنيم. از نظر تجهيزات که هيچ. مثلاً آنها تانک داشتند ما نداشتيم. آنها هواپيما داشتند که ما نداشتيم. در توپخانه ما خيلي از آنها ضعيف تر بوديم. ولي با اين که در تمام شاخصهاي آتش و نيروي انساني ما از آنها پايينتر هستيم و خيلي پايينتر هستيم ولي ما به پيروزي ميرسيم. چه چيزي باعث پيروزي ما ميشود؟ 2 عامل. اول فکر کردن ما و دوم توکل و کمکي که خداوند تعالي در اين رابطه داشت.
سوال: توفيقاتي را که نام برديد در عرصه بهداشت و درمان و پزشکي دفاع مقدس با همهي محدوديتهايي هم که نام برديد قطعاً مرهون يک سري ابتکارات است. يک اشارهاي هم به اين ابتکارات داشته باشيد خيلي ممنون ميشوم.
من ابتکارات را از همان شکل سادهاش برايتان بيان ميکنم. ببينيد ما در کار کردن به عواملي که اتکايمان بود يکي بحث نيروي انساني بود. ابتکاري که در نيروي انساني داشتيم يکي همان بحث استفاده از ظرفيتهاي آموزشي بود براي تربيت نيروي انساني که اينجا من دورههاي بلند مدت را اشاره کردم ولي دورههاي کوتاه مدت هم بود که حتي سرباز هم که تقريباً آن دوره حدود سه سال خدمتش بود 24 ماه خدمت ضرورت و 6 ماه هم احتياط بود که اگر 6 ماه آموزش هم از آن کسر ميکرديم باز هم 24 ماه در اختيار بود و اين غنيمت بود. پس ما حتي دورههاي پزشکياري را انتقال داديم از نيروهاي پاسدار به بين سربازها يا بسيجيهايي که علاقمند بود زمان بيشتري را بمانند به آنها هم ما آموزش داده بوديم. پس يکي از ابتکاراتمان اين بود که از ظرفيتهاي موجود هم در توان آموزشي و هم در توان نيرويي استفاده کرديم. دومين ابتکاري که در اين زمينه بود و دوستان به آن اشاره کردند سازماندهي تيمهاي اضطراري بود که اين تيمها بتوانند در يک شرايط خاص بتوانند حضور پيدا کنند و با يک وسع بالايي کار کنند و به جاي يک شيفت سه شيفت کار کنند و در يک شيفت به جاي اينکه با 70 درصد ظرفيت کار کنند با 90 تا 95 درصد ظرفيت کار کنند. شما همهي اينها را جمع کنيد و ببينيد چه توانمندي ميشود. يکي ديگر از ابتکاراتمان اين بود که ما توانستيم در سطح کشور تدابيري را بينديشيم که تقريباً از تمام توان نيروي انساني استفاده کنيم. به جرأت ميتوانم بگويم که مقام اول را در بکارگيري توانمندي مملکت در حوزه نيروي انساني بهداشت و درمان را داشتيم. يعني هيچکدام از ردههاي تخصصي نتوانستند اين توانايي را در سطح کشور جذب کنند. در بحث تجهيزات، ما چون تجهيزات پزشکي يک تجهيزات استانداردي هست و حتماً بايد اين تجهيزات ساخته بشود، با شرايط انساني تطبيق داده شود و تأييديههايي را بگيرد و بعد به کار گرفته شود. چون اين ويژگيها را دارد اين را ما کمتر ميتوانستيم در اين زمينه دستي را داشته باشيم چون ما فرصت اين کار را نداشتيم ولي آن ابتکاري که ما در آنجا داشتيم بحث تعميرات بود که تمام تجهيزات وابستگي خارجي داشت و در آن زمان قطعات نميآمد و اگر هم بود ما نميدانستيم از کجا بايد خريداري کنيم. اگر هم ميدانستيم از کجا خريداري کنيم پول در اين مملکت نبود و پولهايي که بود ميگفتند: اولويت تسليحات و مهمات و شکم، ديگر پول به چيز ديگري از نظر ارزي به جايي نميرسيد. لذا همين تربيت نيروي انساني، جمعآوري نيروهايي که توانمند بودند، تشکيل تيمهاي که تعميراتي در اين رابطه بود که ما خيلي از دستگاهها که ميتوانست بلااستفاده بشود اينها را حتي با ابتکار خودشان که حالا مثلاً آن روز يک کيتي را که فرض کنيد 10*5 بوده نتوانستيم بسازيم، ما نداشتيم شخصي با خلاقيت خودش يک کيت 20*10 را درست کرد که همان کار را براي ما انجام ميداد با مقدورات مملکت و لي آن دستگاه را از آن حالت بلااستفاده به حالت استفاده تبديل کرديم. برآوردهايي که در آن رابطه داشتيم تقريباً نيازهايمان را مرتفع ميکرد. من يادم نميآيد که موردي پيش آمده باشد که ما در کارکردمان با کمبود تجهيزات پزشکي روبهرو شده باشيم يا مواد مصرفياش. حتي در بخش خون هم که در همين جا بود باز همينطور بود. يعني ما با کمبود خون روبهرو نبوديم و هميشه بانکهاي خون تأمين بود، حالا يک بخشي از ناحيهي کشوري و يک بخشي هم از ناحيهي ما بود. ولي در حوزهي تجهيزات غيرپزشکي ابتکارات ما در اين رابطه بيشتر بود که ما به طور خاص بحث اورژانس، پست امداد، بيمارستان صحرايي همه ماحصل مطالعه، تجارب و طراحيهاي خود ما بودهاست. اگر شما برويد بيمارستان امام حسين يا بيمارستان امام حسن يا بيمارستان علي ابن ابيطالب که جزء معدود بيمارستانهاي باقيمانده هست را نگاه بکنيد آنها درست است که طراحياش توسط مهندسي از نظر سازه و معماري انجام گرفته ولي تعيين نيازهاي داخلي و ارتباطهاي داخلي، حجمي که مورد نظر هست اينها همه بر اساس خواستهها و مطالعات بهداري بوده است که اين يکي از بزرگترين دستاوردها بودهاست. ستادهاي تخليه بودهاست، ما ميدانيم که خيلي اوقات حالت خانه به دوش را داشتيم. فرودگاه اهواز را ميزدند ما بايد مي رفتيم اميديه. يک کم در اميديه ميمانديم ، ميآمديم اهواز و دوباره همين مشکل را داشتيم. ايستگاه راه آهن را در اهواز ميزدند ما رفتيم ايستگاه کارون. ايستگاه کارون را ميزدند ما رفتيم کنار استاديوم. يعني در بعضي از کارها اينها ابتکارات ما بود که ما بتوانيم مجروحان را تخليه کنيم. ساختن محل نگهداري مجروحين در ايستگاه راهآهن اينها جزء ابداعات و ابتکارات بود. آمادهسازي يک واگن، يعني يک سري از واگنهايي که مسافربري بود بچههاي بهداري همت کردند و تغييراتي در آن به وجود آوردند و اين تبديل شد به يک قطار آمبولانسي که از آن در موارد متعددي استفاده شد. مجروحان را با آن جابهجا ميکردند يعني هم آمبولانس بود و هم اورژانس بود و فضاي اورژانسي هم داشت که اين يکي از ابتکارات بود. تبديل اتوبوسها به اتوبوس آمبولانس بود چون ميدانيد يک آمبولانس ميتوانست دو يا سه مجروح ببرد. گاهي وقتها اگر آنها ميخواستند ببرند خيلي از مجروحين روي زمين ميماندند که ابتکار استفاده از اتوبوس بود که ما از اتوبوسها و مينيبوسها استفاده کرديم که هر کدام اينها به صورت دستهجمعي حداقل 10 مجروح برانکاردي، گاهي حدود 10 مجروح غيربرانکاردي که حدود 20 مجروح را ميتوانست جابهجا کند حداقل معادل 6،7 آمبولانس ميتوانست کارکرد داشته باشد. يک تعداد در بعضي از نقاط بود مثل جبهههاي غرب و شمال غرب، ما به علت اينکه راه آهن نداشتيم اگر هواپيما نبود براي تخليهي مجروح بايد اينها را با اتوبوس تخليه ميکرديم. آن اتوبوسهايي که ميگويم آنها آمبولانسي بود که براي مسافت کوتاه بود. اينجا ديگر بايد براي مسافت طولاني يک آمبولانس با شرايط ويژه باشد که در تقسيمبندي آمبولانس به آنها ميگويند آمبولانسهاي کلاسهاي C يعني تجهيزات ويژه دارد براي انتقال مجروح که اين را هم دوستان آمدند کارکردند با همکاري شهاب خودرو که آن زمان حدود 10 دستگاه از اينها را درست کردند که هنوز آنها را بعد از جنگ چون نياز سپاه نبود آنها را به اورژانس تهران فروختند که هنوز اورژانس تهران در مراسمات مثل رحلت حضرت امام، در راهپيماييهايي که مردم شرکت ميکنند هنوز آن ها را ميآورد و هست و من آنها را ببينم ميشناسم که از روي همانها الگوگيري شد، الان طرحهاي جديدي را ميسازند ولي با همان روش. دو دستگاه ماشين انتقال خون ساخته شد. چون خون با شرايط ويژه بايد انتقال پيدا ميکرد. ظرفهايي که بود کوچک بود، مسافتها طولاني بود، اصلاً شرايط گرماي خوزستان آن زمان اين ظرفها پاسخگو نبود لذا دو دستگاه رويش کار شد که نواقصي را داشت ولي به مقدار زياد ميتوانست مشکل ما را حل کند، کاملاً تبديل شد به يک ماشين انتقال خون و کار انتقال را انجام ميداد. يکي ديگر از ابداعات ما تشکيل تيپ امداد و انتقال بود. يعني زماني که ديديم که انتقال خيلي وسيع ميشود و حجم مجروح، يک زماني بود که ما بالاترين مجروحي که در طول يک روز، يک روز اول عمليات داشتيم مثلا 2000 نفر بود يا 1500 نفر بود که رسيد به جايي که به عدد 4000 تا 5000 نفر رسيد که حتي به رکورد نزديک به 6000 نفر هم رسيد. ببينيد 6000 مجروح را در يک روز اگر بخواهيم تخليه بکنيم و ديگر اينکه بگوييم يک بيمارستان خودش انتقال مجروحان را هم اداره بکند کار خيلي سختي ميشد که از کارهاي ديگرش باز ميماند. يکي ديگر از ابداعاتمان همين تشکيل يک تيپي به اسم تيپ امداد و انتقال بود که اين فقط مسؤوليتش امداد و انتقال بود در تمام اين محدودهها. آنهايي که کار درماني ميکردند فقط کار درماني ميکردند که … اين آمبولانس و هليکوپتر و هواپيما و قايق، چون ما در عمليات والفجر 8 مجبور شديم از قايق استفاده کنيم براي عبور از اروند. اينها بيشتر به صورت سختافزاري هست، نرمافزاري اگر بخواهيم اشاره کنيم همين ساختار و سازماني هست که بهداري نيروهاي مسلح پيدا کردهاست که امروز يکي از کارآمدترين ساختارها هست که همهي اينها از جنگ است. از ديگر دستاوردها بحثهاي کارکردهاي پزشکي هست که اينها را بيشتر متخصصها روي آن کار کردند. در بحث جنگهاي شيميايي بود که توانستيم همانطور که سردار اشاره کردند اول کسي بلد نبود که چه کاري بايد بکند، همان هايي هم که تازه يادگرفته بودند باز نميتوانستند درمان کنند به مرور به اطلاعاتمان افزوده شد و مطالعاتي را داشتند. پس ما ميتوانيم بگوييم درمان مصدومان شيميايي يک دستاورد بزرگ هست که سير مراحل خودش را دارد و از اين دست هست که خيلي از اينها را در دانشکده…
من قسمت پاياني يک چيزي را ميخواهم اشاره کنم تشکر ميکنم از همه ي بچههايي که در اين زمينه زحمت کشيده بودند. من آن قسمتهايي که بيشتر اشاره کردم اگر نگاه کنيد بيشتر حوزههاي رزمي هست که اينها خيليهايشان کساني هستند که گمنام هستند يعني يا در همان دوران دفاع مقدس به شهادت رسيدهاند يا مجروح شدهاند و الان جانباز هستند يا بعد از دوران دفاع مقدس، بالاخره همهي ما يک روز از اين دنيا ميرويم دير يا زود دارد، بعضيهايشان زودتر رفتند و دستشان از دنيا کوتاه است ولي همهي اينها از نظر اين دوربين و بحثهايي که ما داريم آنها گمنام هستند در صورتي که به نظر من گمنام نيستند و اين کارکردها به نام شخص نيست. وقتي ما ميگوييم پزشک همهي پزشکان، چرا که ما آيهي قرآن داريم که اگر شما نفسي را زنده کنيد همه نفوس را زنده کردهايد. پس اينجا نام مطرح نيست و آن چيزي که هست عمل مطرح است و واقعاً جا دارد از همهي اين عزيزان قدرداني بشود چرا که اگر زحمت اين عزيزان نبود بيمارستان صحرايي هم بيفايده بود، بيمارستان شهري و ستادهاي تخليه هم بيفايده بود. گام اول را بايد اينها برميداشتند که مجروح را جابهجا ميکردند و اقداماتي برايشان انجام ميدادند که بتوانند به نقطهي بعدي برسانند. جا دارد بعضي از اين دوستان که خيلي در اين رابطه زحمت کشيدند اسمي از آنها برده باشم. از لشکر 25 کربلا شهيد احمدي را ميتوانم ياد کنم، شهيد کوهستاني از لشکر 5 نصر که از استان خراسان بود شهيد نجفي هست از لشکر41 ثارالله کرمان شهيد اتحادي هست خيلي زحمت کشيد از لشکر 14 امام حسين شهيد پيکري هست ، شهيد دکتر قاضي که اينها خيلي زحمت کشيدند.
بعضيهايشان هم که الان در قيد حيات هستند ولي بالاخره شرايط سختي را دارند ميتوانم از لشکر 19 فجر برادر جانبازمان آقاي سبز چهره اشاره کنم که الان شرايط سختي را ميگذرانند، انشاءالله که به دعاي خير دوستان شفا پيدا کنند. آقاي صميمي که امروز مسؤوليت بنياد جانبازان و ايثارگران استان مازندران را به عهده دارند از برادران جانباز و خيلي زحمتکش هستند و برادران ديگري که بخشي از آنها با شما مصاحبه کردند بايد از آنها تشکر کنم. هر کس ديگري آمده که من آنها را نميشناسم و آنها من را نميشناسند. ولي آن چيزي که ميماند عملکردها هست چرا که اين عملکردها مورد رضاي حق تعالي بوده باشد. انشاء الله ما طوري عمل کرده باشيم که حداقل کاري که وظيفهي ماست به آن عمل کرده باشيم. ما هم تشکر ميکنيم که شرايط انتقال اين ناگفتهها را فراهم ميکنيد و اين زمان شما همان نقشي را داريد که آن زمان آنها به عنوان رزمندهها به عهده داشتند. امروز شما آن نقش را داريد چون امروز جنگ که تمام نشده و شکل جنگ عوض شده و جبهه از نظر مکانياش عوض شده و جنگ به قوت خود باقي است و يک طرف همهي حق و اسلام هستند و يک طرف همهي باطل و کفر هستند يک وقتهايي يک کمي کمرنگتر ميشود و گاهي هم پررنگتر ميشود ولي تعطيل بشو نبوده است. انشاءالله که اين دفعه دفعهاي باشد که اين حرکت به انقلاب امام زمان منتهي بشود و خودش تحويل بگيرد که افسوس نخوريم که کوتاهي کردهايم.
—————-
يزد – رزمايش و اجلاس سراسري پزشکي در دفاع مقدس، 31 شهريور – 7 مهرماه 89